گفتم: " چرا؟ چرا این قدر سختی؟ چرا این قدر مشکلات؟ من نمی کشم! دیگر نمی کشم! "
گفتی: " لا نُکلِّفُ نَفساً إلّا وُسعَها "
خدایا! تمام امیدم به توست. کوتاهی هایم را ببخش. این بار هم آبروی نداشته ام را برایم حفظ کن. این بار هم به دادم برس در این برهوت نا امیدی. این بار هم پناهم باش در این بیچارگی...
یا غیاثَ المُستَغیثین !
خدایا!
این دست خودم نیست که تمام تنم می لرزد وقتی با کسی غیر از من حرف می زند.
این دست خودم نیست که دلم می خواهد فریاد بزنم وقتی پیامی به کسی غیر از من می دهد و پیامی از کسی غیر از من می گیرد.
این دست خودم نیست که نمی خواهم رد پای کسی جز من در زندگی اش باشد.
این دست خودم نیست که اشکهایم مثل سیل جاری می شود وقتی لحظه ای از من غافل می شود.
این دست خودم نیست که نمی توانم در هوایی که او در آن نیست به راحتی نفس بکشم.
این دست خودم نیست که حس می کنم گاهی برایش غیر قابل تحمل می شوم.
این دست خودم نیست که گاهی آزارش می دهم.
این دست خودم نیست که گاهی به انتخابم شک می کنم.
این دست خودم نیست که گاهی دلم می خواهد او را در جایی پنهان کنم که دست کسی به او نرسد و چشم کسی او را نبیند.
دست خودم نیست که می خواهم او فقط برای من باشد، فقط برای خودم!
این دست خودم نیست...
به بزرگی ات قسم که دست خودم نیست!
خداااااااااااااااااااااااااااا !
چه کنم با این عشق؟ چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا عاشقانه دوستت دارم...
عاشقانه دوستش دارم...
چگونه با عشقی زمینی می توان تا آسمان ها رفت؟ چگونه؟؟؟